وقتشه بنویسم!
چند روزی هست که دلم میخواد بتونم بنویسمو وقتی فکر میکنم مغزم خالیه خالیه!
سال ۹۷ تموم شد!با تموم شدن سال امیر هم تموم شد!
نمیدونم از دوریه یا هر چی!ولی چیزی که هست اون حس بدو عذاب وجدان شایدم امید به برگشتش تموم شد!
و مغز من خالی :)
روز به روز به ادمای زندگیم اضافه میشه! :)
این ادما هرکدوم یه خصلتای خوبی دارن که باعث میشه من از حضورشون تو زندگیم خوشحال باشم :)))
فک کنم نزدیک به ده خط نوشتمو پاک کردم!چون همش راجب ادمای زندگیم بود نه مبینا!
خب بیا بگم که حال مبینا چطوره این روزا؟!
ها اولین چیز ابنه که مبینا به شدت مریضه :))) دارمتحلیل میرم :)) صدا ندارم.گلوم سرویسم کرده
هر کی میبینتم میگه انقد به تهران عادت کردی؟ و من میخندم :)
از دزفول بودنم ناراحت نیستم!
لشینگ تایم باحالی رو دارم میگذرونم بی دغدغه بی فکر
میخوابمبیرونمیرم.فامیلو میبینمو یکم نمک پرونیمیکنیم.فیلم میبینم.از همه مهم تر غذا های مامان پز میخورممم :))
و خوشحالم از اینکه میخوام زودتر برم تهران!به یه تایم بین شروع درس و پایان تعطیلات احتیاج داشتم.یه تایمی که فارغ از چارچوب خانواده و درس واسه خودم باشم
دوستای قدیمیم رو دیدم این چند روز و دلی از عزا دراوردم :)
با داداشام دیگه زیاد کل کل نمیکنم :))) ینی اینجوری شده که حتی حوصله ندارم باهاشون بحث کنم! میگم باشه و کاره خودمو میکنم :) فک کنم دیگه اونا هم بی حس شدن :)))
اینا همش نشونه اینه که این روزا به خودم بیشتر اهمیت میدم :) به مبینا به کسی که باید باشم! :)
راستش یه روزی دیدم که من خیلی ادم احساساتیم و دوست دارم کسیو دوست داشته باشم!بعد که فکر کردم گفتم که مگه خودم چه ایرادی داره که برم یکی دیگه رو دوست داشته باشم؟! :)
حرف بقیهحرف بقیه مثل قبل برام مهم نیست و روز به روز داره کم رنگ تر میشه اهمیتش!منم روز به روز بیشتر خودم میشم!حداقل خودی که واسه خودم تثبیت شده س :)))
از دوستای اخیرم خوشحالم!
از اینکه ادم رله و راحتی هستمم خوشحالم!
اصن مگه ما چقد زنده ایم که به این فکر کنیم که با ادما معاشرت نکنیم که فکر بدی راجبمون نکنن!یا اینکه چجوری اعتماد کنیم و فلان!
میگم که ادما رو تو یه حدی نگه دار که اذیت نشی!ولی دورشون نریز!دور ریختن ادما بهت این حسو میده که بی مصرفی!
درباره این سایت