امون از این آذر :)
صحبت با استادا یه حس عجیب و جالب بهم میده!دیروز سر کلاس بخاطر حرفای بچه ها راجب سوال پرسیدنم سعی کردم کمتر حرف بزنم یا حداقل راجب سوالاتم بیشتر فکر کنم!
اخرای کلاس یه دختره اومد و بهمون یه سری از این سوالات جامعه شناسی داد!ما هم بر کردیم قرار شد بعد از اون هر کس سوال داره بپرسه!
منم موندم برای سوالام و اخرین نفر شدم!قبل از من یه پسره بود که زیست میخونه ولی رشته ی ما رو دوست داره برای همین کلاسامون رو میاد!
اون داشت راجب این حرف میزد که من باید چیکار کنم و اینا
بعد از اینکه حرفش تموم شد من گفتم استاد اینی که به ایشون گفتین آدم باید خودش ببینه میتونه یا نه ، باید چجوری ببینیم میتونیم یا نه؟
گفت شما کاره خودتو میکنه و دنیای بیرون بهت جواب میده.وقتی چند بار میبینی جوابش منفیه دیگه اصرار کردن رو اون موضوع مثل این میمونه که به همه دنیا بگی شما نمیفهمید و فقد من میفهمم! مثل دیوونه ها که فکر میکنن بقیه دیوونن نه خودشون!
کلی اسم مشاهیر مختلف رو اورد و گفت الگو قرار دادن به این معنا که بخوای بگی میخوام مثل اونا باشم غلطه!تو باید ببینی که خب هدف کار چی بوده و درست چیه بعد خودت تصمیم بگیری که چی باشی :)
یه چیز جالب دیگه رو هم گفت!گفت که آدم های موفق پیچیدگی خاصی دارن اصلا آدم های ساده ای نیستن!مثلا هیتلر یه جاهایی یه رفتارایی داشت که به خیانت نزدیک بود یه جا یه رفتارایی داشت که به وطن دوستی.
پیچیده به این معنی که اول و اخر راه رو میدونن ولی رفتاراشون زیکزاکیه!یه وقتایم میبینن راه درست مستقیم رفتنه و میرن!
میخوام بگم آدم های خاصی مثل آینشتاین آدم های ساده ای نیستن!تو باید قوانین رو یاد بگیری و بعد راه خودت رو پیدا کنی!
دنبالش راه افتادم تا بیشتر ازش یاد بگیرم.گفتم نمره جواب دنیای بیرونه به درس خوندن من ، ولی مطلقا منفی یا مثبت نیست.گفت بحث نمره نیست
بذار برای نمره یه چیزی بهت بگم.
تو وقتی یه سوالی رو بلد نیستی از یکی میپرسی !بعد از اینکه جواب رو بهت گفت به این فکر کن که چرا تو اینج.ری بهش فکر نکرده بودی!
اینجوری فکر کردن رو یاد میگیری!و خب اگه این سیکل رو هی تکرار کنی نمره اتم خوب میشه!
همون لحظه جواب دادم: دقیقا همینه!برای همینم هست که من وقتی یه سوال رو میپرسم اگه باز یه سوال مثل اون ببینم میتونم حل کنم ولی اگه تغییر کنه دیگه نمیتونم!چون من فقد یاد گرفتم مثل اون آدم بنویسم نه اینکه فکر کنم!
و تشکر ریعی کردم و ازش جدا شدم!چیزی که میخواستم رو گرفتم!یه دونه فانوس :)
بعد یه ساعتی که از این حرف گذشته بود رفتم جلسه برای پروژم.استاد قیافه امو دید گفت مبینا چرا اینطوری دو سه هفته اس!گفتم استاد فکرم خیلی مشغوله یه سری چیزا رو با هم دارم کنترل میکنم و یکم بهم ریختم.بهم گفت میدونی پهباد چیه؟
گفتم اره؟
گفت سوار پهباد شو و از بالا به مشکلاتت نیگا کن!
اول به حرفش خندیدم :)) ولی وقتی با سحر نشسته بودیم اون بالا و زل زده بودیم به چراغا داشتم فکر میکردم چه حرفی زد!از این بالا همه چیز کوچیکه!از تو پهبادم مشکلاتم کوچولو میشه!و انقد دیگه بهمم نمیریزه!
بعد از جلسه رفتم نشستم پیش بچه ها داشتم کوانتوم میخوندم یهو از جام پاشدم بعد از یک سال رفتم جلوی در اتاق شجاعی!
واسه خودمم عجیب بود!
در زدم گفتم استاد وقت دارین ۵ دیقه ای با هم حرف بزنیم؟! مثل همیشه گفت: فقط ۵ دیقه ها :)
رفتم یه سوالی که از پارسال فکر مو درگیر کرده بود پرسیدم!میگفت یادم نمیاد!ولی بعید میدونم!
و بعدم نشستم به حرف زدن!یه حرفی زد یه حرفی زد که.
داشتم بهش میگفتم که ۱۰۰ قدم برای فیزیک برمیداری برات ۱ قدم برمیداره!گفت برای همه همینه!
گفتم پس چرا بعضیا تو استیت های بهترین؟گفت اینو باید از خودشون بپرسی!چیزی که هست اینه که خب سخته و تو نباید خسته شی!اگه خسته نشی جواب میگیری
ولی بذار خیالتو راحت کنم جواب این تلاشاتو الان نمیبینی شاید معدلت خوب بشه ولی اونی که میخوای نمیشه جوابش تو ارشده!گفت مثل کوهنوردیه خسته شی که به قله نمیرسی!
گفتم استاد اخه بحث اینه که نشونه هایی از قله رو هم نمیبینم!
گفت قله پشت ابراس هیچ وقت نمیبینیش!هیچ کس قله خودشو نمیبینه!!!
گفتم استاد پس چی میشه که ادما ادامه میدن؟
گفت از یه جایی به بعد دیگه از بالا رفتن خوشت میاد :)
بهم گفت زندگی همش سخت تر و سخت تر میشه سعی نکن به این فکر کنی همیشه باید به ادمی ازت تعریف بده!تو راه خودتو برو!
تشکر کردم اومدم بیرون!
و زردی اتاقش و حرفاش تا وقتی رسیدم به جلوی پژوهشکده ی دکترلطیفی همراهم بود :)
توی راه به این آهنگه گوش میکردم (کافی نیست-بزرگ):
منفی زیاده دورم ریخته
بدبینن اینا چه بی ریخته
چقد زشت شدی بس که تسلیمی
رفتی بیرون انگاری ترخیص شدی
ترس دور میشه انگار چشم گذاشتم
سنگ بود جلوم روش ریلو ساختم
بیشتر همیشه این ذهنو داشتم
یک بودم جلوش صدتا صفرو کاشتم
چون کافی نیست ، چون کافی نیست
من بینهایتو میخوام سر رام نیا الان
سطحی نیستم دوست دارم غرق شم
تند برم بدون پیچ شوس کنم رد شم
بهتر که میشم پیروز شدم
با یکی کل دارم دیروزه خودم
یا نمیرم سراغ کار یا تا دسته
کوهو میرم بالا بعد تپه
روز و شب شبو روز کل هفته
کل ماه کل سال حمله حمله
اونی که بروئه خوده موتوره
یسری اگزوزن کارشون غرغره
ترس ترمزه اونی برده که برا چیزی که میخواد تا ته گازو پُر کنه
فکر مغشوشه ارزون نفروشه
برام الماس زندگی هر روزش
کوش چرا رفت کجاست دیگه
جاش فکر آینده پتانسیل
راضی نه ایندفعه جدی تره بازی نه
اشیاق و احتیاط از هم جداست
دانش کافی نیست عمل کجاست
دم صبح باد سرد تن و پوست و کرد سفید
بی روح بدنم
ته شب ابر و برف روی مهتابو کشید
تا که نور از راه رسید
رنگ برگارو کشید
گفتم باد سرد بیا هروقت نوبتم رسید
تو راه انقدر خوش میگذره که میرسم باحال نی
استراحت تو لیست کارام نی
نقطه ی شروع یه روزی بوده مقصدم
واینمیستم فعلاً پُره مخزنم
صاف گردنم سر بالا رو به جلو مستقیم جهت
تا زندم راضی نمیشم هیچوقت درخواستم یک کلمستبیشتر!
چون کافی نیست ، چون کافی نیست
بینهایتو میخوام سر رام نیا الان
داستان اینه که چقد میخوای و قله ات کجاست!داستان این نیست که چقدر تو کمی!داستان اینه که هر چقدرم باشی بازم بیشتر میخوای بیشتر از همیشه!
داستان اینه که این بازی «من و قله» همیشه ادامه داره!
ولی حواست باشه از یه جایی به بعد خوشت میاد که بری بالا:)))
درباره این سایت