حس میکنم انقد ادم لال های دورم زیاد شده منم لال شدم :)))

امروز شنبه اس!ولی من میخوام از پنجشنبه بنویسم!از اخرین روز سال ۹۷ که تو تهران گذشت!تهرانی که هر چی بیشتر میگذره حس غربتم میپره و حس میکنم شهر منه!

شاید از قبل تر بگم اصن از چهارشنبه!بعد از امتحان و اخرین روز دانشگا تو ۹۷!

فک کنم واقعا دیگه کسی تو دانشگا نبود خلوت خلوت

ما هم دو ساعت داشتیم تصمیم میگرفتیم این روز اخری کوجا جمع شیم بریم که شاید باورتون نشه ولی رفتیم بوفه مرکزی :)))ینی از دانشگا حتی خارج نشدیم!

بعد از بوفه ۵ تایی رفتیم تجریش تا برای اقا فرزین که فردا ینی پنجشنبه تولدش بود کادو بخریم!

یکم وضعیت نابسامانی بود!بعد از چند ماه من با جمعی بیرون بودم که امیر توش بود!و زرت و زرت من و اون روبه روی هم بودیم!و امان از چشمای من!

اخرش برگشت گف چرا اینجوری نگام میکنی؟میترسم!

برای پویان و فرزین هر کدوم یه کتاب خریدیم

و برگشتیم به سمت خوابگا وسیله پسیله ها رو جمع کردیم و با سمیرا راهی خونمون شدیم :)

این خلاصه ی چهارشنبه!

و اما پنجشنبه!روزی که کلی براش استرس داشتم!

با یه گله ادم که کوچیک تریناشون ما بودیم ، رفتیم چیتگر!

مبینا با ورژن جدید ظاهر شده بود!از ری اکشنا از هر چیزی میترسیدم!ولی هیچکی به روی خودش نیاورد اصن :)

امیر و مهران و سمیرا برامون ساز زدن :) بماند که موقع ساز زدن نگاش چیا میگفت!

من و مهدی ساری جوجه ها رو سیخ زدیم

پویان و ارمین و ارین اتیشو درست کردن

یه عده دیگه از بچه ها بازی کردن

ببین تنها حرفم اینه که اون جمع خیلیییی قشنگ بود!خیلی!همه با هم کار میکردیم و میخندیدیمو . صمیمی بود!خیلی صمیمی :)

انقدی که دوست داشتم هر هفته میتونستم این ۲۰ و خورده ای ادمو جمع کنم و باهاشون برم بیرون :))

امیر زود رفت چون بلیط داشت برا شیراز!وقتی داشت میرفت یه چیزی تو سرم میپیچید:من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.

خدافظی هم نکردیم حتی!!!

بعد از رفتن امیر ، به بهار گفتم وقت اسپیکره!اهنگ گذاشتیم و کلی رقصیدیم!

تقریبا جایی که ما نشسته بودیم کسی نبود و این خیلی باحال بود!

فرین کیکشو اورد:) بچه ها نذاشتن فوت کنه اصن:)))نذاشتن ارزو کنه :))) کلا انگار کیک برا بقیه بود :))

از ته دلم خوشحال بودم میدیدم مهرزاد میخنده و شاید شاید از داستانش دوره :))

بهار نمک داستان بود :) چقد من از این بشر خوشم میاد:) شباهنگ ، دوست پسرش خیلی پسر رله و باحالی بود :) از اونم خوشم اومد بمونن برا هم

پرهام به شدددت منو یاده شاهین مینداخت :)) خیلی قیافش شبیه بود.یه سری کارای بانمک هم میکرد :)) رقصیدنش :)))

فرفرمون (شایان) همیشه از اون‌کنارا که وامیسته تو متن اصلی یه کامنتی میده و یه شرکتی داره :))) بامزه :) رفیق :) بودن :) این سه تا کلمه برای شایانه :) جز معدود ادماییه که وقتی بهش فکر میکنم لبخند میزنم!

فرزین :))) شخصیت مسخره و دوست داشتنی :)) نمیدونم خودش میدونه که من اونو دوست داشتنی میدونم یا فقد فکر میکنه من یه ادمیم که یه سره دارم اذیتش میکنم :))) امیر دستمال میخواست و به صورت قطری اون ور زیر انداز نشسته بود، فرزین بغل سحر و سحر هم بغل من بود :))من ناخواستههه واقعا نا خواسته جعبه ی دستمالو محکم زدم تو سرش :))) وای اون بارم ناخواسته بهش فوش دادم رسما :))) نمیدونم چرا ناخواسته انقد اذیتش میکنم :))

کلا من همه رو اذیت میکنم الان که فکر میکنم :)

ماهرخ :) خوشحالم که جنوبیه :) جنوبی بودن من و اون فک کنم گرمیه جمعه نه؟! :))) دو عدد پر سر و صدای شلوغ هستیم :) خوب بود ک بود و جمع و گرم ترش کرد :)

پویان بچه ی کاری و بابا طور :) مهربون :)از اون ادماییه که یکم بهش محبت میکنی کلی خوشحال میشه و این خصلتیه که خیلییی من میپسندمش :)

مینو :) بچم :) موهاش :) یه جورایی خسته و لش طوره :) ارومه زیاد حرف نمیزنه و بیتشر مواقع میخنده :) ترکیبشون با پرهام وقتی داشتن از دور میومدن خیلی خوشگل بود :)

سمیرا ! سمیرا همون ادمیه که ابتدا از من متنفر بود مثل خیلیا :) الان خیلی با هم خوبیم :) یه وقتا حرفایی که میزنه منو میندازه تو حال و هوای که داشتم و گاهی الانم دارم.نمیخوام اونم اشتباهای منو کنه.تو چیتگر بیشتر اوقات تو خودش بود!مهران هم!زوجه افسرده  :))

سحر!صفر!وقتی اسمشو میگم صدای حسن گفتنش میپیجه تو سرم :))) بچم :) دوست گرمابه و گلستان :) دوست لال و پایه!ما تو هر‌جمعی سر و کلمون پیدا میشه :)) بی سحر هرگززز :))

مهدی(بربر)،علی،ارمین،مریم،مرسا،سینا،حامد،ارین(داداش ارمین یا شاید بهتره بگم کپی برابر اصلش:)) ) اینا هم‌تو جمع بودن و تو جمع بودنشون یه حس خوب داشت :)

اینکع اینهمه ادم با سن های نختلف جمع شده بودیم‌و با هم خوش میگذروندیم :))

من ساعت ۴ بود که دست خدافظی دادمو راهی شدم!راهی شدم به سمت مترو چیتگر :)

روی سکوی مترو چیتگر ارشیا به انتظار نشسته بود :)

از دیروزش خیلی استرس این موضوع رو هم داشتم!با وجود اجتماعی بودن زیادم، باوجود اینکه باهاش بیرون رفته بودم قبلا تو جمع اما بازم استرسش رو داشتم.

تا تئاتر شهر تو مترو بودیم و حرف زدیم :) جدا من اصلا فکرشم نمیکردم این بشر یه روزی با من حرف بزنه!هییییچ وقت فکرشو نمیکردم :)

رفتیم تئاتر :)

اولین تئاتری که مبینا تو زندگیش میره :) تو ۲۳ اسفند ماه ۹۷ و با ارشیا!

یه فیلمی که زنده جلو چشاته :) سالن سکوت بود،تاریک،صدای بازیگرا میومد!انقد تو داستان بودم‌که حرف میزد من اشکام سر میخورد میومد پایین :) حس میکردم منه!منه که داره این حرفا رو میزنه . موضوع داستان به شدت به حال و هوای من میخورد.

وقتی تموم شد و همه دست زدن مثل این ادما که تو یه دنیای دیگن هی داشتم نگا میکردم میخواستم دوباره بشینم دیدم ارشیا کیفشو برداشت که بریم و همه دارن میرن :)

راهی شدیم.رفتیم بازم حرف زدیم.رفتیم دوک :)

و باز هم دوک :)) خیلی بارا این کافه رو رفتم با ادمای مختلف!و هر بار یه حس‌متفاوت!جالبه!خیلی جالب :)

ارشیا اون شب یه لبخندایی میزد که به من حس خوب میداد و دلم میخواست بخندم!از اون ادماس ک وقتی حالشون خوبه وایب خوب و حس خوب میدن و وقتی حالشون بده برعکسش :)) 

با مزه حرف میزنه خیلی :)) یه چیزایی میگه من خندم میگیره کلا :))

و اینکه حرمت رعایت میکنه خیلی به من حس خوب میده!اینکه میفهمه دوستیم و دوستی چه شکلیه خوبه!واقعا خوبه :)

خوشحالم از اولین تجربه تئاترم!و همون شب وقتی صندلی تک کنارمو تنها دیدم دلم خواست یه بار منم تنها برم تئاتر :)

ای ادمایی که اسمتون تو این نوشته بود شما روز اخری که مبینا تهران بود رو براش افسانه ای کردین :) شما کلی بهش حس خوب دادین و یه پایان خوشگل برای تهران ۹۷ ش درست کردین!مرسی که تو لحظه هام بودین :)

چرا اسم نوشتم اینه ؟!

این اسم اهنگ ادل از البوم ۲۱اشه!چند وقت پیشا شایان برام یه پادکست فرستاد که راجب همین البوم بود :) 

باران را به اتش بکش!قشنگ نیست؟!کاری که من این روزا دارم میکنم همینه :)

یه جورایی منم تو مراحل اهنگای اون البوم ادل گیر کردم .

مثل اهنگای اون البوم، شاکی  دلشکسته، حس تنهایی،پذیرش اشتباها،حس دوست داشتن و.

حال من اب رو اتیش نیست حال من اتیش روی ابه :)

این حال خوب بیرون رفتن و روز اخرم بود که گفتم همش یه بارون قشنگ بود که امیر وسطش داشت شعله میکشید :)تو هر لحظه اش!حتی وقتی رفته بود .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

takab William 4seo هر چی بخوای هست مینو گرافیک نشریه‌ی الکترونیکی رایانا خداحافظ مشاور کسب و کار Sharon