سال سوم بودم یا چهارم دبیرستان یادم نمیاد!
یه شب بود از همین شبای نزدیک عید داشتم با فاطمه(فافا) حرف میزدم!دلشوره ی بدی داشتم!کلی حرف زدیم بهم!بهم قول دادیم همیشه این شبو یادمون باشه!اصن دوستی منو فاطمه از همون دلشوره ی شب عید شروع شد!
سه یا چار سال داره از اون روز میگذره!
امروز اخرین روزه ساله!دلشورهه هست!یکم گیجی یکم خستگی یکم ترس هم هست!و خیلی زیاد حس تنهایی!
نمیدونم چی شده که ته دلم انقد خالیه!
نمیدونم چرا انقد خودمو تنها میدونم.
با اینکه کلی دوست دارم!کلی ادم که باهاشون این ور اونور میرم.هم دختر هم پسر!
ولی یه تیکه هست تو وجودم که خالیه!
اشتبا نکن جای خالی از ادمای گذشته نیست!
جای خالی یه ادم اینده س!شایدم ادم نیست!جای خالیه یه حسه!شاید جای خالیه یه حاله!
هر چی هست خالیه!
میخوام از روزای 97 بگم:
-اردیبهشت بود یادم نمیاد چندم.چون تولد امیر تو ماه رمضون بود رفتم یه کیک خریدم و رفتیم پارک نیاورون :) هدیه ی تولدش یه کیف پولی بود :) اونروز ته چشماش یه برق عجیبی بود!یه حرف خیلی عجیب زد !گفت چند سالی هست که کسی برام تولد نگرفته و بهم کادو تولد نداده!
-همون 15 خرداد تو ماه رمضونی همه با هم رفتیم پیتزا داوود مهمون امیر!ما براش کیک خریدیم!تو اون جمع حتی دختر خالمم بود!تمام تلاشم اون شب این بود امیر خوشحال باشه!ولی یه حس مضحکی داشت اون شب برای من!
-تیر ماه بود بعد از اخرین امتحان 14ام! رفتیم برای سمیرا تولد گرفتیم!پارک ملت!کلی هم عکس گرفتیم!اون روز فهمیدم خوبیایی که امیر به من میکرد مختص من نبود!اون به همه از این خوبیا میکنه!رفتیم یه کافه ی عجیب و غریب :) ناهار خوردیم!بعدش امیر من و تا خونه ی خالم برد!اونجا هم طالبی خوردیم :)من عاشق اب طالبیم چون!بعدشم راهی شد و رفت.
-قبل از اون تحویل پروژه ی دکتر لطیفی من و امیر یه هفته تو پژوهشکده ی دکتر قمی کار میکردیم!8 صبح میرفتیم تا 8 شب!همش کار میکردیم :) اونجا با یه ادم خوب اشنا شدیم!پویان سیفی!
-یه شب خونه ی خالم اینا بودم که رها زنگ زد به سارا گفت محمد اومده تهران بیاین بریم بیرون!من و رها و سارا و سرور و محمد با پرادوی دوست محمد رفتیم لواسون :) اونشب خیلی بهم خوش گذشت!خیلی خندیدیم!
-ترم تابستونه برداشته بودم دانشگاه خواجه نصیر!بعد از اخرین امتحانش با سحر و سمیرا رفتیم کاخ گلستان و گشتیم خیلی خوش گذشت!
-وسطای همون ترم تابستونه از طرف دانشگاه همگی با هم رفتیم رصد تخت سلیمان!تو اون رصد من بودم ، امیر، سحر،سمیرا،مهران،مهدی،علی،هستی.همونجا من یکم با مهدی حرف زدم!چراشم خیلی جالبه!امیر از تو اتوبوسی که من بودم رفت تو اتوبوسی که سمیرا و سحر و مهران بودن!من موندم و علی و مهدی و هستی!منم با اون حرف زدم!تو اون رصد برا اولین بار امیر گفت پشیونه!
-مهر ماه هر هفته دو تایی میرفتیم کوهنوردی!درکه!
-مهرماه تولد مهران بود!رفتیم درکه 5 تایی :) کیک کوبوندیم و صورتش!کلی عکس خوشگل گرفتیم!ناهارم منو امیر خریدیمشب قبلشم.
-25 مهر بود میخواستیم جشن یه سالگی رابطمونو بگیریم!امیر گفت دست جمعی باشه!من دوست داشتم دو تایی باشه!به بچه ها گفتیم !مهران و سمیرا نیومدن!ولی سحر اومد!پس جشنمون سه تایی شد!درکه!سه تا کاپ کیک که روش شمع یک داشت!
-25 مهر بود نگین تولدشو گرفته بود عصر بود پارک ملت!نذاشتن برم!ده دقیقه رفتم پیشش!با یه شاخه گل فقد!دوست نداشتم دوست بی معرفتی باشم که تو روز تولد دوست قدیمیم نباشم!
-یادم نیست چه روزی داشتمبا فاطمه (زری) تلفنی حرف میزدم از اتوبوس جا موندم!رفتم تجریش داشتم تو خیابون راه میرفتم یکی زد تو کمرم برگشتم دیدم فاطمه اس :)
-اوایل ابان ماه بود یه شب نشسته بودم رو به روی امیر داشتیم حرف میزدیم!به این نتیجه رسیدیم که جوونی نکردیم!به این نتیجه رسیدیم همه چی زود بوده!امیر پیشنهاد داد برای یه ترم از هم جدا باشیم!من گریه کردم!اون گفت فقد پیشنهاد بوده!
-28 ابان تموم شد رابطمون!جلوی پرپروک بودیم که گفت این اخر رابطه ی ما نیست مبینا!داشتم سوار اتوبوس میشدم گفت من حواسم بهت هست
-با فاطمه (زری)رفتیم باغ کتاب!عر میزدم!بعد از باغ کتاب رفتیم تو پارک طالقانی بعد از یه سال سیگار گرفتم دستم!
-15 اذر روز فیزیک!با اینکه کلی باهاش دعوا کرده بودم تو اون روز تنهاش نذاشتم!میدونستم چقد فشار روشه!وقتی مراسم تموم شد رفتم تو حیاط و کلی گریه کردم!یکی از هم کلاسیام داشت از کنارم رد میشد دید دارم گریه میکنم کلی گفت چی شده گفتم خوبم!بعدش که رفت اشکامو پاک کردم رفتم کیک خریدم با کیک برگشتم دانشکده!شبش بهم پیام داد تو کوچولوی قوی هستی!از سریال وایکینگا یاد گرفتم ادمایی که به راهشون ایمان دارن موفق میشن!تو هم همینی تو هم موفق میشی!
-20 اذر!با مهدی رفتم موتور سواری :) کلی حال کردم!
-23 اذر تولدی که نحسی افتاده بود!هیچکی نبود! من و دیوارای خوابگا!فک کنم دور و بر ساعت 5 عصر بود ریحانه از شمال برگشت با هم رفتیم فکرکده و بازی کردیم!
-شنبه ی همون هفته زهرا و سحر و فاطمه و اون یکی زهرا با هم اومدن خوابگا و برام تولد گرفتن!
-تو همون اواخر اذر بود فک کنم نازنین اومد تهران با نازی و حدیث و نگین رفتیم کله پاچه خوردیم بعدم رفتیم باغ فردوس!چه روزی بود!
-1 دی!به اصرار مهدی رفتم باشگاه!
-4 دی ماه تولد سحر!با پویان و ماهرخ و امیر و مهران و سمیرا رفتیم درکه!تولد گرفتیم!امیر کیک کوبوند تو صورتش!کلی رقصیدیم!
-امتحانای پایان ترم بود!فرداش امتحان تحلیلی داشتیم تو دانشکده جز من و چند تا استاد و چند تا ارشد هیشکی نبود!اسکندری اومد گفت چرا انقد پایانیتو افتضاح دادی.شکستم!
-تو امتحانا بود که دیدم دیگه دوست ندارم مبینای دیکته شده باشم!نماز و گذاشتم کنار!
-تو همونامتحانا یه ادم پیدا شد تو زندگیم به اسم بهروز!یادم داد چجوری درس بخونم و چیکار کنم!
-بعد از اخرین امتحان با بچه ها رفتیم توچال!همون ارشدا و .پستی که اینجا نوشتم!
-بین دو ترم میرفتم دانشکده تا بهروزو ببینم و بفهمم اشکال کارم کجاست!و خب درس میخوندم!
-بین دو ترم دوست جدید پیدا کردم شایان!
-ترم بهمن شروع شد!همت کرده بودم یه ترم عالی بسازم!وقتی از دزفول برگشتم اولین کسیو که دیدم مهدی بود!بستنی گواهینامه اشو بهم داد :)
-12 بهمن خیلی حالم بد بود!به یاده 12 بهمن 96!
-20 بهمن تولد مامانم بود!دزفول بود سوپرایزش کردم!
-مبینای تجربه گرا رفت پیش عسل!یه چیز جدید تجربه کرد!خندید با صدای بلند!معلق بودن!تو اسمونا بودن!
-تو کلاس کارگاه عکس میگرفتم از بچه ها!رسیدم خوابگاه فرستادم برای ارشیا!با ارشیا دوست شدم!
-یه چهارشنبه بود بعد ازمایشگاه با بچه ها رفتیم لمییز :))
-16 اسفند تولده رضا :))رفتیم پارک قطریه!بی بی کیو! :)) کیک بی بی :))
-22 اسفند!بعد از ماه ها با جمعی میرفتم بیرون که امیر بود توش!
-23 اسفند تولد فرزین!چیتگر!عصرش تئاتر سالگشتگی با ارشیا!
امروز 29 اسفند 97.
میترسم از 98 میترسم!از بزرگ شدن میترسم.از ادامه میترسم.
دلم یه ادمی میخواد که وقتی دارم روز اخر 98از روزاش مینویسم تو همش باشهبگم بازم هستدلم "دوست" میخواد!یه دوست ساده که بلد باشه بمونه!!چیز زیادیه نه ؟!
تموم شو.
مبینا
درباره این سایت