دو روز پیشتو دانشکده بودم میخواستم پروژه اماری رو بزنم از ارمین سوال پرسیدم و اونم یه برنانه ای کهخودش زده بود برا مونتکارلو رو نشون داد!انیمیت کرده بود!و فوق العاده بود!
اون روز از ته دلم خواستم برنامه نویسیمو خفن کنم!
ارمین میگفت سه ساله داره پایتون کار میکنه ، فکر کردم شایدم زیادم دیر نیست!
بچه ها سخت دارن زبان میخونن و این استرسمو به شدت برده بالا!و هنوز زبانو شروع نکردم!چقد تنبلم نه؟!
باز رفتم رانندگی و رد شدم!شد بار پنجم!داره میشه اندازه اقا رضا!واقعا نمیدونم چرا همش نمیشه!و عجیب اینجاس که قبل و بعدش همم چی خوبه!
با بچه ها قراره بریم تئاتر ذوق دارم
عاشق بچه های اتاقم و حال خوبی که بهم میدن :)
امروز میلاد اومده بود موقع امتحان!خیلی خجالت کشیدم خیلی!
مشاور رفتم!قراره با هم درستش کنیم!ولی واقعا نمیدونم چجوری!
احساس میکنم پرونده همه چی برام بازه انگار همه برگه ها پخشن تو سرم!و کلی شلوغ پلوغه!
نیاز دارم که بشینم و سازمان بندیشون کنم!
چون کم مینویسم اینجوری میشه!
واقعا باز به یه دفتر احتیاج دارم
ولی همش میترسم که باز چیزی بنویسم و یکی بره سر بختش!
همه ی دوستام ازم شاکین!همه ی دوستام!دختر و پسر!
نمیدونم یه مدته حوصله ندارم!حوصله ی اینکه زیاد وقت بگذرونم با ادما!
از زیاد چت کردن متنفرم!دوست دارم ادما رو تو دنیای واقعی ببینم!
از اینکه همش تو چت باشم با یکی خیلی بدم میاد!
نمیدونم انگار قاطیکرده باشم!
از تیکه انداختن ادما نفرت دارم!چه اون ادم داداشم باشه چه دوستم!
من نمیفهمم این چیزه زیادیه که از یه ادم بخوای؟!
نمیدونم شایدم جدا من دوست خوبی نیستم!
شایدم همونقدی که بقیه میگن ادم اشغالیم!
دوست دارم یه مدت کل این حاشیه های زندگیمو میوت کنم!دلم میخواد دغدغه های واقعی داشته باشم!نه انقد بچگانه!
من واقعا از همه چی خسته شدم!به شدت احساس خستگی و فرسودگی میکنم!
نمیدونم شاید حق با میلاده!
شاید حق با احسانه!
شاید حق با فاطمه س!
شاید من واقعا اشغالم!
از دعوا بیزارم
ازبحث کردن بیخود
ولش کن دارم غر میزنم!
نمیشه دیگه نمیشههیچی درس نمیشه!
درباره این سایت