عادت چیز کثیفیه! در عین حال عجیب و خوب!

نمیدونم چی شد که عادت کشف شد!مدت زمان عادت به هر‌چیزی!یا اینکه برو جلو زمان درستش میکنه!

عادت چیزه عجیبیه!

از منه ناسازگار ادم سازگار میسازه تو خوابگاه.!ترسو تبدیل به حال خوب میکنه!ناراحتی رفتن کسیو خاموش میکنه و اتیشش رو خاکستر!

عادت چیز عجیبیه!قطع به یقین ادم عادت نمیکرد عمرش تو همون سالای ابتدایی زندگیش تموم میشد!

امروز بعد از روز های زیادی رفتم پیش دکتر سپنجی!سلول سلول تنمو پر کردم از حس و حال خوب!نیشمو تا بنا گوش باز کردم!و کلی خبر خوب براش بردم!

میدیدم چشماش برق میزنه!میدیدم دوسم داره!میدیدم ازم خوشحاله!از بودنم از حرف زدنم!فهمیدم ۸ سال از بابام بزرگ تره!ولی هزار الله و اکبر به این مرد!عالیه!درسته بابای منم قربونش برم خیلی سرحاله!ولی سپنجی هنوز داره فیزیک کار میکنه :)) خیلی حرفه!

دیروز!رفتیم تئاتر بالاخره با بچه ها!تئاتر عجیبی بود!پر‌از ادم شده بود گم شده بودم تو ادما!یه جاهایی هم فکر میکردم بعضی از بازیگرای تئاتر دارن تو چشمم زل میزنن و دیالوگشونو میگن!عیجب بود عجیب!

قبل از تئاتر چطوری بود!صبح پاشدم با فرهنگ درس خوندم!تمرین حل میکردیم بعدم رفتیم سمت بهارستان و کانون!

توی راه امیرو دیدیم بهم پیوستیم و سه تایی روانه شدیم!

اونجا من کلاسم یه خورده دیر شده بود سریع رفتم‌کلاس!

در کمال تعجب دیدم همش داره تعداد بچه ها کم میشه

از کلاس اومدم بیرون و شروع کردم به سلامیان غر زدن!فکر‌میکرد از این ناراحتم که چرا شاگردام کم شده!ولی من بخاطر خودمون ناراحت بودم!به خاطر فکرای مریضی که بین هممون مثل سرطان زیاد و زیاد شده!اینکه فقد بلد شدیم خودمونو بدبخت تر کنیم!هیچ‌کی بلد نیست تو حال خودش انقلابی کنه!

انگار تو ایران همه به وضع خودشون راضی نیستن و غر میزنن به محض اینکه یه کوچولو امکاناتی براشون وا میشه سریع خودشونو گم میکنن و استفاده نمیکنن!انگار یادشون میره تا همین دیروز واسه این کلاس چقد طالب بودن!

و از اون جا فکرای من شروع شد!

بحث‌و‌مباحثه با فرهنگو خانومی‌که تو مترو بود باعث میشد فکرم همش جلو و جلو تر بره!تو‌ایسگا نواب بودم رومو کردم به فاطمه و گفتم مبینای امروز باید یه فرقی با مبینای دیروز بکنه!گفت چه فرقی!گفتم اینستامو پاک میکنم!

یهو فک کرد که جو گیر شدم گفت چرا!

گفتم راستش هیچ سودی نداره!وقتمو که به شدت میگیره!باعث میشه اینو اون به زندگیم سرک بکشن و‌منم به زندگی اونا!و هر چی از ادما بیشتر بدونی بیشتر درگیرشون میشی!دیگه اینکه درگیر یه سری ادمه به اصصطلاح شاخ شده بودم که فکر میکردم چقد خوشبحاله یاروعه که فلان کارو میکنه فلان سفرو میره فلان غذا رو میخوره و فلان دباسو میپوشه!

یهو دیدم عه!همینا روم تاثیر گذاشته بود به شدت تو این مدت!ناخوداگاه تلاش میکردم عین اون ادما باشم نه خودم!یاده حرف شاهین فقید افتادم که جزو نصیحتاش بهم این بود که درگیر اینستا و ادماش نشد!

یادمه یه روز داشتم باش تلفنی صحبت میکردم امریکا بود میگفت:‌مبینا جدی جدی درگیر اینستا نشو!من یه اشتباه خیلی بزرگ کردم درگی اینشتا شدم!تو ایران به طرز عجیبی رو ادما تاثی میذاره درگیرش بشی غرقت میکنه!بعدم مصال دوربینشو زد که اون زمان چقد گرون خریده بود تا شبیه اون ادما باشه!

و میگفت این چیزیه که شاید خیلیا رو درگیر کنه!و ادم نمیفهمه!وقتی درمیای و از بیرون بهش نیگا میکنی متوجش میشی!

و دقیقا همین اتفاقم افتاد!

دو روز قبل هم من یه کارگاه داده کاوی توییتر رفته بودم و تشخیص بات بود کارمون!

و اون روز دیدم حاجی چقققد چیزا هست که رو روان ما تاثیر میذاره بدون اینکه ما بفهمیم!

و عملا ما توی یه دنیای پر از داده گیر افتادیم !که نمیدونیم چی درسته چی غلط!حتی خودمونم دیگه یادمون رفته!

میخواستم زود تصمیم نگیرم!

به همین منظور یه استوری گذاشتم و یه سوال پرسیدم: شما از اینستا چه استفاده ای میکنید!

همه میگفتن سرگرمی و حوصله سر رفتن و.

بین این ادما رضا جواب داده بود:برای اینکه میخوایم بگیم از شما بیشتر به ما خوش میگذره !

دقیقا همین جواب از صبح تو مغزم وول میخورد!و رضا گفت!

بعد شروع کردم به صجبت با اون ادم!

و دیدم چقد ادم میتونه در یه موضوع مشترکات پیدا کنه با یه ادم!‌و خرسند شدم از وجود داشتن همچین ادمی!

اره اینجوری شد که‌هر دو اکانت اینستامو دیلیت کردم!و یه سری تصمیمای جدید گرفتم!

دستمو زدم رو زانوهام!و یه بار دیگه بلند شدم ایستادم!

اتفاقای عجیبی تو زندگی ما ادما میافته!کافیه ساده از کنارشون رد نشیم.!

 

 

یه دیالوگ از تئاتر:

+من چت نیستم، فقط ارزومندم!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Erin Download Center safarii mohre8 مه شکن پرستو زارعی آریاناپارس استیکر تلگرام Telegram Sticker بهترين رستوران اصفهان