اقا امسال خیلی سال خنده داریه :))
بشینم بگم که باز چی شد :)))
دیروز من ومیلاد و میلاد(که دوسته میلاده :))) ) رفتیم چیتگر!
اقا اول اینکه رفتیم بشینیم بارون اومد:)) ولی ما در کمال پرویی نشستیم
بعد میلاد گفت بریم دوچرخه سواری
من گفتم اخرین باری که دوچرخه سوار شدم با سر رفتم تو سطل اشغال
بچه ها گفتن کاری نداره حالا میریم یاد میگیری
منم که خیلی دوست داشتم گفتم باشه
خلاصهرفتیم و سه تا دوچرخه گرفتیم
بعد بچه ها گفتن اینجوری کن حرکت کن
منم حرکت کردم!چیتگر دو تا پیست داره یکیش کوچیک تره با شیبه یکیش بزرگ تره شیباش کمتره
بعد میلاد برگشت گفت پیست کوچیکه رو برو منم رفتم
همینجوری جو گرفته بودم از اینکه دوچرخه داشت خوب میرفت یهو پیچ شیب دار اومد نتونستم کنترل کنم همون دقیقه ۱۰ داستان با کله رفتم تو دیوار :)))
دماغم اندازه یه گوجه باد کرد تو صورتم :))) از اونورم انگشت پام تیر میکشید :)
انقد بد خوردم تو دیوار این بدبختا نه تنها نخندیدن که داشتن سکته میکردن
سریع خودمو جمع کردم گفتم من خوبم نمیخواستم روزشونو خراب کنم
خلاصه رفتیم دوچرخه رو عوض کردیم اخه سفت بود دوچرخه و از اون پیست رفتیم
تجربه ی هیجان انگییییز دوچرخه سواری فوقالعاده بود :)
منی ک هیچ وقت تو بچگیم نذاشتن دوچرخه سواری کنم!!!
چقدم که مسیر چیتگر قشنگ بود :) داشتم بهمعنای واقعی کلمه حال میکردم!هوا هم رو به غروب ، خنک :) خیلی خوب بود!
بعدش که اومدم خونهتازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده:))) دماغم کج شده :)))
بعد شبخالم اینا اومدن از دم در بهم وسیله بدن دیدن دماغمو بردن منو بیمارستان
کل بیمارستان داشتن ب من میخندیدن انقد که مسخره بازی دراوردم
رو ویلچر بیمارستان رو دور زدیم :))) کلی مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم :)
چیز خاصی نشده بود فقد تاندون پام کشیده شده بود که گفت باید چند روزی ت مش ندی :)
و اما دو روز پیش بازم یه تجربه هیجان انگیز دیگه :))
من همیشه عاشق شهربازی بودم ولیچون هم سن و سالم ادم نبود و بقیههم زیاد پایه شهربازی نبودنهیچ وقت نشده بود ک برم!
ولی با میلاد شهربازی همرفتیم :)))
فوق العاده بود :)))
اولش رفتیم ستاره نمیدونم چی چی!خیلی بهم حال دادچون میبرد اونبالااا.منم عاشق ارتفاع!داشتمکییییف میکردم کلی هیجان داشت
بعد رفتیم سالتو اولش خیلی خوب بود داستان ولینمیدونم چرا به جااینکه ما رو دو دور سوسیس طور بپیچوندمون سه دور پیچوند :))) دیگه احساس کردم همه ی خون مغزم خالی شد :)) بعد سرگیجه گرفتم :))) ولی من پرو تر از این جرفام :)) بعد از اونجا رفتیم اسکیت :)
این اسکیته یه چیز دایره طوری بود ک روش میشستیم میرفت از روی یه ریل یو طور یهو سر میخورد پایین
بعد وقتی اومدیم سوار شیم میلاد اصرارداشت یه تیکه خاص بشینیم، وقتی نشستیم اقاهه پیچون اون صفه ی دایره ای رو و جای میلاد عوض شد! :)))
بعد میلاد هی میگفت اقا بپیچون :))) بعد اقاهه میگفت خودش میپیچه
خلاصه هیچی مارفتیم بالا ومیلاد دقیقا روی نوک اون ریل یو شکل بود منم سمت راستش
وای خیلی خنده دااار بود :)))
من ترکیده بودم از خنده
فروردین تا به امروز ینی ۱۶ روزی که گذشته واسه من پر از اتفاقات هیجانی و جالب بوده!اتفاقاتی که به جای اخم و عصبانیت فقد برام لبخند و خنده داشته!!
حال روحم به طرز عجیبی خوبه!
میلاد یه حرفی میزنه میگه:قبل تو تو زندگیم یه خلایی بود.الان از وقتی اومدی همه چیز سرجاشو درسته!
ولی واسه من اینجوریه که انگار همه حفره های وجودم همه اون شکستگیا ترمیم شده.انگار همه ی احساسات روحجسمم کامله و به چیز دیگه ای نیازی ندارم!
هیجان ، خنده ، شوخی، ارامش، خوش گذرونی، درس،همه چیز جایه که باید باشه :)
وقتی میخواماز ماشین میلاد پیاده شم میگه چیزی جا نذاشتی؟میگم نه!میگه به جز یه مشت خاطره :)
همه این حال خوبا همه این داستانا اینا همش یه مشت خاطره اس که داره تقویم زندگیمونو پر میکنه!
کاش تو این یهمشت خاطره هایی که جا میمونه همش خنده و حال خوب باشه :)
تهران-بهار۱۳۹۸
مبینا
درباره این سایت