آدمیزاد چیه؟!
آدمیزاد خیلی پروعه من تازه فهمیدم!خیلی پروووعه!
هی به هر چی میرسه بیشتر میخواد بیشتر و بیشتر
یا مثلا زمین میخوره دوباره پا میشه وامیسته و بازم میخواد!هاره شاید!
اکثر اوقاتم طلبکاره!همشم پشیمونه :))) پشیمون ا کارایی که کرده و کارایی که نکرده!
بعد میشینه به گذشته های دور زل میزنه میگه اگه فلون کارو میکردم خیلی بهتر میشد!یا فیلان کارو کردم بد شدش!
مبخوام بگم آدمیزاد همینه!
میشینه یه نیگا به تاریخی که گذرونده میکنه میگه عجب مویی سفید کردیم تا بفهمیم!تا بفهمیم چی میخوایم!اصن چیکاره ایم!کجای داستانیم!
بعدم که میفهمی دیگه موهات سفیده!!میخوای چیکار کنی.
هر بار که به خونه سر میزنم شکاف بین خودمو خانوادمو بیشتر و بیشتر میبینم.عمیق تر.
من خیلی عوض شدم!شایدم اون قسمتای وجودم که خواب بودن بیدار شدن!نمیدونم!
خیلی دوست داشتنین برام.ولی خب نمیفهمم.خیلی چیزا رو نمیفهمم.این همه تفاوتو.
یهباری داشتم باآرش حرف میزدم میگفتم که واسه من ادما یه دوره ای دارن.دیگه نمیتونم بیشتر از اون حد ببینمشون خسته میشم.بعدشم یادم نیست داستان چی بود که به این رسیدم که وقتی با یه سریا حرف میزنی از یه جایی به بعد با اینکه شبه قبول میکنی که روزه و میری پی کاره خودت! و متاسفانه واسه خانواده این داستان بیشتر اتفاق میافته!
داشتم به مامانم از رفتن میگفتم.برگشت گفت عاقت میکنم :)) من با خنده و شوخی میگفتم فیلان میکنم.مامانم اما یه لبخندی داشت که من میدونم چقد پشتش درد بود!گفت نمیذارم!بری شیرموحلالت نمیکنم!گفتم شیرتو دادی به من بزرگ شدم تموم شده حلال و حرومش دیگه الان اخه.؟!
ولی میدونم.میدونم نمیتونم اینجوری و وقتی انقد دلش خونه کاری کنم.
یه وقتایی به خودم فوش میدم میگم عجب بچه ناخلفی هستی.نمیشد تو هم عین همه این بچه های فامیل سرتو مینداختی پایین زندگی معمولیتو میکردی.عین همه دخترای دیگه ی شهرت.
گاهیوقتا از خودم از دونستن چیزایی که میدونم از کارایی که میکنم لجم میگیره!
کلافه تر از همیشم راجب این موضوع!کلافه تر از همیشه.
اینبار دزفول برام تلخ نیست.سنگینه!
درباره این سایت